در ایران فلسفه دانشگاهی نداشته‌ایم

کریم مجتهدی در نشست «فیلسوف دانشجو است»: دانشجویان اصلی فلسفه باید این نکته را آویزه گوش‌شان کنند که فلسفه رشته‌ای کاملا تخصصی است و باید آن را آموخت چون در مکتب فلسفه نمی‌توان مستمع آزاد بود.

  

فیلسوف آزاده است ولی آزاد نیست. تا شخص آزاده نباشد نمی‌تواند به حیطه فلسفه وارد شود. اما سهل‌انگاری‌ها و مصادره به‌مطلوب‌های متداول به چه معناست؟ سهل‌انگاری‌های متداول دلالت بر جهل دارد یعنی زاییده عدم دقت است اما در مصادره به‌مطلوب‌‌ها یک اراده منفی وجود دارد: به این معنا که شخصی مطلبی را فهمیده و می‌خواهد آن را تحریف کند. یعنی فریبکاری است. آیا از آغاز فلسفه چنین مواردی وجود داشته است؟ برای پاسخ باید به تاریخ فلسفه رجوع کرد.

حیات فلسفه در حرکت تاریخی آن است و باید تاریخ فلسفه را دانست. در ابتدا فیثاغورث اذعان می‌کند که من حکیم نیستم بلکه حب فلسفه دارم و دانشجوی فلسفه‌ام: یعنی می‌خواهم بدانم. در دل این حرف نوعی تن به کاردادن نهفته است. با سقراط از این سهل‌انگاری‌ها و مصادره به‌مطلوب‌های رایج جلوگیری می‌شود. بزرگ‌ترین شعار سقراط اعتراف بر «نمی‌دانم» است. نمی‌دانم سقراط به معنای «نمی‌خواهم بدانم» نیست بلکه اراده به دانستن است. اما عامل این انگیزه چیست؟ شرایط زمان و حکومت پریکلس. در آن زمان گروهی معلم یا همان سوفیست‌ها جوانان آتنی را به سخنوری دعوت می‌کردند و سقراط مخالف آن بود. نزد سوفیست‌ها هر که بهتر سخن می‌گفت، قدرت را در دست می‌گرفت. یعنی با سخنوری رقبای خود را از میدان به در می‌کردند و سخنوری مهم‌ترین حربه برای کسب قدرت سیاسی بود. در آتن آن روزگار سقراط مقابله و موضع‌گیری علیه سوفیست‌ها را وظیفه خود می‌دانست. سقراط از چیزی نمی‌ترسید و با استادی و زیرکی تمام دنبال فرصتی بود تا درس دهد. حتی در جلسه محاکمه هم سقراط درس می‌دهد. در حقیقت سقراط آداب دانشجویی را درس و دانشجو پرورش می‌دهد.
واژه «School» معنای فراغت هم می‌دهد: به این معنا که من این همت را دارم که وقتم را برای تحصیل بگذارم. در واقع فراغت به معنای همت به کار است. دانشگاه‌ها در غرب در قرن سیزدهم به منظور تعطیلی مدارس ابتدایی، تحت نظر پاپ به نام صنف معلمان شکل گرفت. مطالبی که در دانشگاه‌ها عرضه می‌شد ابتدا به رم می‌رفت و پس از تأیید پاپ استفاده می‌شد. باید در اینجا بگویم دانشگاه را صرفا با پول نقد نمی‌توان ساخت بلکه باید اراده‌ای در کار باشد. به هر حال فلسفه مسئله‌ای دانشگاهی یا به تعبیری مسئله اصلی دانشگاه‌ها است که متأسفانه هیچ‌گاه در ایران نداشته‌ایم. اگر در دانشگاه تفکر، قدرت تفکر و میل به تفکر نباشد، رشته‌ها و موضوعات دیگر عمق پیدا نمی‌کنند و به صورت بازی در می‌آیند. فاجعه اینجاست که معلمان ما دانشجو نیستند هرچند باید موقعیت معلمان را بسیار مورد توجه قرار داد اما مشروط به اینکه ما معلم واقعی داشته باشیم. در برخی زمان‌ها معلمان ما شیفته یک مرام می‌شوند و برخی اوقات نیز شیفته خودشان. تظاهر به فرهنگ، دشمن فرهنگ است و آن را از بین می‌برد. هیچ‌یک از ما عمیقا نمی‌پذیریم که با فکر می‌توان مسائل را حل کرد. چراکه شرط اول حل یک مسئله درست مطرح‌کردن آن است. دانشجوی خوب، دانشجویی است که استاد را مجبور کند که دانشجو باشد. هگل گفته بود اگر فلسفه در دانشگاه‌تان نیست، دانشگاه‌هایتان حال خوبی ندارند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد